خلاصه داستان : "سر ویلیام همیلتون" سفیر بریتانیا در نپال است."اما" که علاقه ای به اهالی لندن ندارد برای دیدن مادرش می آید و مورد محبت ملکه نپال قرار می گیرد.او دوست دارد خانم"همیلتون" شود اما وقتی "لرد نلسون" از راه می رسد همه چیز به هم می ریزد...

خلاصه داستان : پس از اینکه "لری درنت" اتفاقی همسر باجگیر معشوقه اش را به قتل می رساند، شخص دیگری به اتهام این جرم دستگیر می شود و...

خلاصه داستان : "لی شریدان"، یک آمریکایی جوان برای تحصیل وارد دانشگاه آکسفورد می شود، اما بلافاصله به دلیل خلق و خویش مورد تنفر دیگر دانشجویان قرار می گیرد. اما پس از عضویت در تیم قایقرانی دانشگاه، تبدیل به یک قهرمان می شود و...

خلاصه داستان : لندن ، سال‏هاى جنگ جهانى دوم. « سرهنگ روى كرانین » ( تیلر ) روى پل واترلو و در حالى كه اعزامش به جبهه مدتى به تعویق افتاده است ، خاطرات گذشته را به یاد می آورد. زمان جنگ جهانى اول و روى همین پل ، هنگامى كه « كرانین » با « مایرا لستر » ( لى ) عضو یك گروه باله‏ى سیار آشنا میشود و هر دو خیلى زود به یك‏دیگر دل می ‏بندند.

خلاصه داستان : آوریل سال ۱۸۶۱، عمارت عظیم تارا در آتلانتا. « اسكارت اوهارا » ( لى ) در مى‏یابد كه مرد رؤیایى‏اش، « اشلى ویلكس » ( هوارد ) به او علاقه‏ اى ندارد و در صدد است با « ملانى همیلتن » ( د هاویلند ) ازدواج كند. اما از طرف دیگر « رت باتلر » ( گیبل ) عضو بدنام یك خانواده‏ ى ثروتمند ساكن چارلستن دل‏باخته‏ ى « اسكارلت » سرزنده مى‏‌شود و در او ویژگى‏‌هایى شبیه به خود پیدا مى‏‌كند.

خلاصه داستان : در طول جنگ جهانی اول، یک جاسوسی آلمانی و یک جاسوسی فرانسوی با یکدیگر ملاقات میکنند و عاشق یکدیگر میشوند که ...

خلاصه داستان : «بلانش دی بویس»، که مشکلات زیادی را در زندگی متحمل شده است، پس از اخراج از مدرسه‌ای که در آن به تدریس مشغول بود، برای دیدار با خواهرش «استلا» به پیش وی و شوهر خواهرش «استنلی کووالسکی» می‌آید. استنلی که یک قمارباز است از بدو ورود بلانش سر ناسازگاری با وی دارد و از طریق یکی از دوستانش از گذشتهٔ بلانش باخبر می‌شود و ...

خلاصه داستان :بازیگر پنجاه ساله "کارن استون" به همراه همسرش به رم سفر می کند. پس از مردن همسرش در پرواز، او آپارتمانی اجاره کرده و با کنتسی آشنا می شود. کنتس او را با مردی به نام "پائولو" آشنا می کند و...

خلاصه داستان :"استفان" و "دالی" با هم جر و بحث کوچکی کرده و "استفان" از خواهرش "آنا کارنینا" درخواست می کند تا به مسکو آمده و اختلاف آنها را رفع کند.همراه "آنا" در قطار "کنتس ورونسکی" است که با پسرش "کلنل ورونسکی" که در نگاه اول عاشق "آنا" شده دیدار کرده و...

خلاصه داستان :گروهی از مسافران سوار کشتی می‌شوند که به آلمان پس از جنگ حرکت میکند.